چرا روایت بصری مهمترین جنبه ویدیو است؟
/در مقالات /توسط کارشناستایتانیک (۱۹۹۷)
در یک سخنرانی TED، جیمز کامرون، فیلمساز افسانهای، اعتراف کرد که داستان تایتانیک را بهانهای برای علاقهاش به غواصی در اعماق دریا و کاوش در بقایای کشتی تایتانیک انتخاب کرد. اما او این کار را در چارچوب یکی از بزرگترین داستانهای عاشقانه تاریخ انجام داد. او از روایت بصری برای پیشبرد دو داستان موازی از عشق و تراژدی استفاده کرد. روایت بصری ابزاری ضروری در زرادخانه یک کارگردان فیلم است.

کامرون همچنین اعتراف کرد که تایتانیک را به عنوان “رومئو و ژولیت روی یک کشتی” معرفی کرد. این فیلم یکی از بزرگترین دستاوردهای تاریخ سینما بود و از جلوههای کامپیوتری بیسابقهای استفاده کرد. بودجه فیلم نیز سرریز شد. موفقیت تایتانیک تنها به یک عامل خاص نسبت داده نمیشود، اما بخش بزرگی از آن مدیون روایت بصری یکی از تاثیرگذارترین داستانهای عاشقانه تاریخ است.
نمایش دیک ون دایک (۱۹۶۱-۱۹۶۶)
یک داستان کلاسیک دیگر، سریال «دیک ون دایک» است که بین سالهای ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۶ پخش شد. کارل راینر، خالق و نویسنده سریال، میخواست یک اثر بیزمان خلق کند. در خاطرات دیک ون دایک با عنوان «زندگی خوششانس من درون و بیرون نمایشبیزنس»، راینر توضیح میدهد که چگونه برای خود و دیگر نویسندگان قانون گذاشت که از اشارههای سیاسی یا اصطلاحات روزمره آن دوران استفاده نکنند. او میخواست داستان درباره یک مرد خانوادهدار سختکوش باشد. این سریال آزمون زمان را پس داد و هنوز هم با مخاطبان نسلهای بعد ارتباط برقرار میکند.
به خاطر داشته باشید که داستانها همیشه حضور دارند؛ این رسانه است که تغییر میکند. در موسیقی، ملودی و سازبندی مردم را جذب میکند. در بسیاری از آهنگهای محبوب، داستانهای بزرگی نهفته است. در سینما، ما به روایت بصری — آنچه روی صفحه میبینیم — متکی هستیم تا به ما معنا و مفهوم بدهد.
همه هنرها داستان میگویند
این هنر روایت فقط محدود به دنیای فیلم و ویدیو نیست. این جوهره همه هنرها است. با این حال، سینما رسانه جدیدتری است. در واقع، حدود ۱۰۰ سال پیش، برادران وارنر تصمیم گرفتند فیلمهایی با صدای همگامشده با تصویر بسازند. در ابتدا تردید وجود داشت، زیرا تصور عمومی این بود که مردم نمیخواهند در این فیلمها دیالوگ بشنوند. نوازنده پیانو در سالن سینما کافی بود. اما با گذشت زمان، فیلمها دیالوگمحور شدند و مخاطبان استقبال کردند. این فیلمهای صامت اولیه نشان میدهند که چگونه فناوری، رسانه را پیش میبرد.
با فناوریهای جدید، امکان روایت داستانهایی فراهم شد که قبلاً غیرممکن بود. یک مقاله در سال ۱۹۲۹ توسط رنه کلر با عنوان «هنر صدا»، ترسهای نسل او از فیلمهای ناطق (تاکی) را شرح میداد.
رنگ و روایت بصری
رسانه زمانی موثرتر است که با هدف استفاده شود. همین موضوع در مورد رنگ نیز صدق میکند. فیلم «جادوگر شهر اُز» (۱۹۳۹) در ابتدا سیاهوسفید است. اما به محض اینکه دوروتی به دنیای اُز میرسد، تصویر به رنگ تغییر میکند. این تغییر از سیاهوسفید به رنگ، تأکیدی بر ورود به یک دنیای کاملاً جدید است. فناوری، روایت بصری را تقویت کرد.

امکانات جدید
در دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی، شرکت Industrial Light & Magic (ILM) به نظر میرسید که رمز جلوههای ویژه بصری را شکسته است. در مستند «ILM: خلق غیرممکن»، جیم موریس، رئیس سابق ILM، توضیح میدهد که چگونه پس از کار روی فیلم «ژرفنا» (۱۹۸۹) ساخته جیمز کامرون، داستانهایی که به این فناوری نیاز داشتند امکانپذیر شدند. پروژه بعدی، «ترمیناتور ۲: روز داوری» (۱۹۹۱) بود. این موج شامل کارهای خارقالعاده در «پارک ژوراسیک» (۱۹۹۳) اسپیلبرگ نیز میشد. در ابتدا قرار بود دایناسورها با تکنیک استاپموشن ساخته شوند، اما ILM با جلوههای کامپیوتری، دایناسورهای واقعگرایانه خلق کرد. این تحول CGI در فیلمهایی مانند «فارست گامپ» (۱۹۹۴) نیز ادامه یافت.
موریس توضیح میدهد که در حالی که «پارک ژوراسیک» پر از جلوههای بصری چشمگیر بود، «فارست گامپ» (کار رابرت زمهکیس) بیشتر از جلوههای نامرئی مانند تغییر دیالوگ لبها یا جایگزینی آسمان استفاده کرد. داستان این را میطلبید، و هنرمندان و متخصصان فنی راهی برای تحقق آن یافتند. این جلوهها به پیشبرد داستان از طریق روایت بصری کمک کردند.
جلوههای ویژه همه چیز نیستند
زمهکیس، کارگردان «بازگشت به آینده»، در مصاحبهای با اتحادیه کارگردانان گفت:
«در “بازگشت به آینده” فقط ۳۰ صحنه جلوهویژه وجود دارد که بیشترشان مربوط به صاعقه است. اما چون داستان علمی-تخیلی است، همه فکر میکنند پر از جلوههای ویژه است.»
او موفقیت فیلم را مدیون پایههای محکم یک داستان خوب میداند، نه جلوههای بصری خیرهکننده.
«باب [گیل] و من میدانستیم که فیلمنامهمان واقعاً عالی است، حتی اگر بارها رد شد. همه چیز به دقت تنظیم شده بود. هر دیالوگ، هر نما، هر قطع، یا شخصیتپردازی میکرد یا داستان را پیش میبرد. تنها صحنهای که میتوان گفت کمی خارج از این چارچوب است، زمانی است که فیلم برای اجرای “جانی بی. گود” توسط مایکل جی. فاکس متوقف میشود. اما حتی این صحنه هم بخشی از جذابیت فیلم است.»
داستانها فراتر از رسانه هستند
زیبایی داستانها این است که از رسانه فراتر میروند. همه چیز از طریق یک داستان بهتر به نظر میرسد. مثلاً یک فیلم عروسی را در نظر بگیرید:
تدوین، رویدادها را پیش میبرد.
صحنههای آمادهشدن داماد، همراه با برشهایی از عروس.
نماهای نزدیک از دستهای داماد در محراب، سپس برش به دستهای عروس در حال آمادهشدن.
همه اینها، هرچند انتزاعی، یک داستان را روایت میکنند.
یا مثلاً یک خط داستانی درباره اضطراب عروس و داماد قبل از مراسم و سپس شادی و آرامش آنها در جشن. همه چیز قالب داستانی دارد و ما آن را بهتر درک میکنیم.
علم پشت داستان
این فقط یک نظریه انتزاعی نیست. قدرت داستانگویی پایه علمی دارد. پرفسور پل جی. زاک در این باره میگوید:
«اکسیتوسین یک ماده شیمیایی در مغز است که وقتی به ما اعتماد میشود یا مهربانی میبینیم ترشح میشود و همکاری با دیگران را افزایش میدهد. ما آزمایش کردیم که آیا روایتهای ویدیویی (به جای تعاملات حضوری) نیز میتوانند باعث ترشح اکسیتوسین شوند. با آزمایش خون قبل و بعد از تماشای داستان، متوجه شدیم که داستانهای شخصیتمحور بهطور مداوم باعث تولید اکسیتوسین میشوند. علاوه بر این، میزان اکسیتوسین ترشحشده، پیشبینی میکرد که افراد چقدر حاضرند به دیگران کمک کنند .»
روایت بصری تنها ابزاری برای زیبایی نیست، بلکه قلب داستانگویی در سینما، ویدیو و حتی هنرهای دیگر است. از تایتانیک تا پارک ژوراسیک، از فیلمهای صامت تا جلوههای کامپیوتری پیشرفته، آنچه همیشه باقی میماند، قدرت داستان است.